به جای تو صحبت کردن با در ها، بی پرده به دیوار ها، برای ساعت ها. به جای بودنِ با تو، در کنار آدم های تو خالی تر از خودم. کنار بی عمق ترین چشم ها، توی سطحی ترین قسمت دریاها. و گمگشته در خاطرات اندک روزها و بی شمار شب های سیاهمان. بحث جدیدی نیست، طوری نشده ام ک نشناسی ـم. می دانی؟ کمی اندک تفاوت در ظاهر به سبب گذرِ عمر و چند تار موی سفیدِ و خطوط جدید روی پیشانی ـم، و نگاهی ک تلخ تر از قبل است و هاله ای از سکوت، ک پیش تر از خودم محیط را در بر می گیرد. می دانم اهمیت نمی دهی ک چگونه ام، غیر آن بود چرا نباید اینجا می بودی؟ از برای تاثیرِ آهنگِ غم انگیز و تپش کم رنگِ توی سینه ام، و نگاهی ک از هر فرصتی برای به کف افتادن دریغ نمی کند، می گویم: ک چرا هنوز این گونه ام. تقویمِ انتزاعی و روز هایی ک با نیامدنت خط می زنم، خالی از امید نیست، هرچند این را هم خیلی خوب می دانم، ک به خود دروغ می گویم ولی، حتا اگر روزی روزمرگی شکست و طلوع کردی از افقِ تنهایی ـم هیچ نمی دانم بخواهی بر من بمانی، با این اجزای شکسته ام.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها