برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در خیال شدن و لبخند های پنهانی را. می خواهم ک بدانی تماما، من را. نباشد به چشمانت گره ای، مگر نگاه من را. برایت می نویسم ک بخوانی روزی. ک بعد اینها شاید بخواهی بمانی، و واقعا ماندی.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها