حرف خاصی نیست برای زدن صرفا، اینجایم چون ک اینحایم. عادت به نشستن روی این صندلی و شنیدن صدای تق تق این دکمه ها، بی هیچ فکر قبلی و هیچ طرحی. فقط، خود را رها کردن و بیرون ریختن کلمات و آخر سر ک می خوانمشان می بینم ک تنها سمت تو را دارند. جالب است نه؟ فکر نمی کنم، نه دگر بعد این همه سال. نه دگر بعد آنکه گفتی وقتش است تمام شود این بلاگ و من هم. و شدم. وقتی وقت نبودنت شده باشد. وقتی وقتِ سکوتت باشد، تنها چشم شدن و توی تاریکی ها نشستن. همانطور ک تو بودی. تنها به یادت بودن و نه حتا نجوا کردن، همچنان ک تو می کردی. و تو مثل من، غافل از دنیایی ک به دورت است، حل شده در اوهام و احساسات شیمیایی قرص ها، بی هدف بودن می کنی ک تا اتفاق نامعلومی. بی هدف بودن می کنی ک تمام شود خودش یک جوری هایی. و قدرتی نیست و میلی، برای دست بردن در این جبر و حرکتی بر خلافِ جریان و ایجاد یک تفاوتی. و ادامه این صحبت ها تنها هجویات است و تلاشی بیهوده - ک چ بسیار تمثیل من است. - 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها